محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

پسر نازنینم

بالاخره بعد از یک سال عکس های آتلیه پسرم رو اسکن کردم و فرصت شد که بزارم توی وبلاگش .                 .                 .                 .                 .           پسری و عروسک هاش ، پیشی جان (در واقع پلنگه ولی پسرم توی این چندسال اصرار داره بر پیشی بودن اون) که معرف حضور دوست...
23 ارديبهشت 1391

روز مادر .....................

      روز مادر بر همه مامان های نازنین مبارککککککککککککککک     دوستای گلی که فرصت نکردم بیام بهتون تبریک بگم ، از همین جا بهتون میگم : روزتون مبارککککککککککککککککککککککککک         و برای خودم و عشقم ، پسر نازنینم : ...
22 ارديبهشت 1391

امسال هم بابایی نیست...

امسال هم روز زن باباییت نیست ، آخرین باری که بود با هم رفته بودیم بازار تا من برای مامانم هدیه بگیرم و شما دوتا توی ماشین موندین وقتی برگشتم دیدم توی اون مدت پدر و پسر رفتین یه مجسمه خوشگل برام هدیه خریدین و پسرم اون رو به دستم داد. چقدر لذت بردم . ولی میخوام اینجا اعتراف کنم خیلی دلم میخواست بابایی بود و باز هم بهت میگفت که محمدرضا به مامانی بگو روزت مبارک ...................... دلم گرفت................................. اصلا خودم میرم واسه خودم گل میخرم.............................. هیچ چیزی توی دنیا به من بیشتر از گل لذت نمیده............................ برای خودم کیک و شیرینی هم میخرم.................. غذای مورد علاقه ...
21 ارديبهشت 1391

مرد خونه ی من.....

سلام مرد کوچک من سه روزه که شما مرد خونه من شدی و من به داشتن همچین مردی افتخار میکنم توی این چند روز به خاطر سرفه هات نتونستم ببرمت بیرون یه گردشی کنی ، دلم نمیخواد نبود بابایی به چشمت بیاد ، آخه توی مدتی که بود هرروز به یه بهانه ای دوتایی میزدین بیرون بیشتر وقتها میرفتی دوچرخه سواری ، ان شاالله که من هم فرصت کنم تا بهت خوش بگذره چهارشنبه هفته آینده 27 ام جشن پایان سال مهدتون هست . حالا من کلاسامو چه کنم نه اینکه تا الانش رو مرتب رفتم درست میشه............... امروز صبح که از خواب بیدار شدی صدام کردی و وقتی اومدم طبقه بالا به اتاقت گفتی میشه لطفا کمکم کنی از جام بلند بشم ، دستت رو گرفتم بلند شدی بعدش هم بغلت کردم که بیای...
21 ارديبهشت 1391

مامانی کودک میشود

شازده کوچولو نشسته جلوی تلویزیون ، مامانی هم کنارشه یه انیمیشن به نام نگهبانان خلیج فارس شروع میشه ، پسری میگه : مامانی شما پاشو برو به کارات برس . مامانی : چرا ؟؟!!!! پسری : چون این برنامه ای که شروع شده خشنه و به درد شما نمیخوره واقعا عجب دوره و زمونه ای شده . ...
20 ارديبهشت 1391

هیچ کدوم...........

چند نکته : عسل هیچ خاصیت درمانی ندارد ترکیب عسل و زنجفیل ضد سرفه نیست ترکیب عسل ، زنجفیل ، دارچین و هل هیچ فایده ای برای انسان ندارد دم کردن تخم به ، هیچ تاثیری بر سرفه و التهابات گلو ندارد دم کردن نشاسته و ترکیبش با گلاب کاری بیهوده است ای بابااااااااااااااااااااااااااااااااااا چون من از صبح تا حالا یه بند دارم آشپزی و عطاری میکنم ولی پسرم به طرز فجیعی سرفه میکنه ، چرا هیچ کدوم از اینها اثر ندارههههههههههههههههههههه خدایا سر به سرم نزار به قول نقی توی سریال پایتخت (دوستان این جمله رو با لهجه شمالی بخونید) : خدااااا ، تو با من مشکل دارییییییی ؟؟؟؟؟؟؟ من که الان تنها شدم ، دلتنگ همسرم هستم ، توی این روزهای بلند که حوصل...
19 ارديبهشت 1391

سرفه های پسری...........

سلام عزیز دلم فدای پسر کوچولوم بشم که از بس سرفه میکنه دیگه دلش درد گرفته ، تمام داروهات رو مرتب و سر وقت بهت میدم ، الان هم برات قلم گذاشتم بپزه که با آبش برات سوپ درست کنم یه کم جون بگیری مادر . برای ساعت 11.5 باید بریم آتلیه ولیعصر ، از مدرسه ات تماس گرفتن گفتن با لباس مجلسی ببریدش یه عکس خوشگل بگیرید ، آخه هفته دیگه جشن پایان دوره تحصیل شماست . ای جانم ، پسرم کلا 4 ماه هم نرفت حالا جشن فارغ التحصیلی هم داره الهی که یه روز برات جشن پایان دوره دانشگاهت رو بگیرم عزیییییییییزم خدای مهربونم ، خدای دوست داشتنی من آرزو میکنم همه بچه ها همییییییییییشه سلامت و خندون باشند . خدایا پسر کوچولوی من رو هم در پناه خودت سالم و...
19 ارديبهشت 1391

عاشقتم پسر کوچولو

دیشب  ساعت 11 پسری مسواک زده (کارهای دیگه ش رو هم کرده) روی مبل توی سالن نشسته تب دار، به خاطر داروهاش حسابی خماره خواب مامانی توی اتاق کار پای لب تابه بابایی داره فایلهای خودش رو میگیره پسری داد میزنه : مامانیییی پس کی میریم بخوابیم......... مامانی : الان کارم تموم میشه.......... چند لحظه بعد دوباره همون سوال و همون جواب دیگه پسری کلافه شده : مامانی بریم بالا ، من خوابم میاد........... مامانی : عزیز دلم روی مبل بخواب من کارم تموم شد بغلت میکنم میبرمت بالا توی تختت میزارمت. و پسری: نهههههههههه ، آخه تو اذیت میشییییی ، کمرت درد میاد. مامانی : فدای سرت عزیییییییییییییزم. پسری : نه مامانی اونوقت دیگه نمیتونی برای ...
18 ارديبهشت 1391

بابایی در نجف

سلام دوباره بابایی همین الان از جلوی حرم امیرالمونین تماس گرفت و گفت که رفته بوده زیارت و کلیییییی به یاد ما بوده ، واقعا یادش به خیر چقدر زود گذشت . باید یه چیزی رو اعتراف کنم و اینه که متوجه شدم بابایی خیلی بیشتر از اونکه ما دلمون براش تنگ بشه دلتنگه ماست و اینبار رفتن براش خیلی سخت بود . ولی خب بالاخره با شرایطش کنار میاد ، اونقدر تو پروژه هاش کار داره ( دوتا پروژه جدید هم شروع کردن که مدیریت اونها هم با باباییه ) که حسابی سرگرم میشه. الهی که همیییییییییییشه تنش سالم ، لبش خندون و سایه اش بالای سر ما باشه .                    &nb...
18 ارديبهشت 1391